اگر معرفیش رو نخوندی برو و حتما بخون اونجا بیوگرافی شخصیت های داستان هست😁
خم شدم زیر میزو نگاه کردم خودشه بلاخره پیداش کردم
لنگه جورابی که سالها ازش خبری نبود پوشیدمش و به خودم تو اینه نگاه کردم خب وقتشه که برم زنگ زدم رانندم تا بیاد دنبالم اما گفت که نمیتونه (خیلی تنبل بود این دیگه)
پوفی کردم و پیاده راه افتادم .تا کافه مورد نظرم راه زیادی نبود ولی بازم تنبلیم میشد تمام طول راه به این فکر میکردم که چی باید بهش بگم بلاخره هی سان حداقل سه سال داشت به پای من میسوخت و میساخت ای کاش میدونست حسی بهش ندارم لعنت به اون روز که نخاستم جلودوستاش جواب رد بهش بدم و گفتم دوستدارم به کافه رسیدم و واردش شدم سر یه میز دو نفره نشسته بود رفتم جلوش و نشستم سرش پایین بود اروم سرشو بالا اورد و بهم نگاه کرد یه غم بزرگ تو چشاش بود ولی از لبخند عصبیش نمیشد چیزی خوند خواستم شروع کنم که بلند شد رو بروم ایستاد منم متقابلا وایسادم با همون لحن همیشگیش گفت میفهمی وقتی برا یکی جون بدی و اون با یکی دیگه باشه یعنی چی؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
خیلی زیاد قشنگه
مرسییی♡
همینجا میزارمش اون اکانته که کلا پرید:(
اها اوکی پس اینجا حمایت میکنیم ✊🏻
ادامش رو اینجا میزاری یا اگه اون اکانتت درست شد همونجا میزاری ؟