
اگر معرفیش رو نخوندی برو و حتما بخون اونجا بیوگرافی شخصیت های داستان هست😁
خم شدم زیر میزو نگاه کردم خودشه بلاخره پیداش کردم لنگه جورابی که سالها ازش خبری نبود پوشیدمش و به خودم تو اینه نگاه کردم خب وقتشه که برم زنگ زدم رانندم تا بیاد دنبالم اما گفت که نمیتونه (خیلی تنبل بود این دیگه) پوفی کردم و پیاده راه افتادم .تا کافه مورد نظرم راه زیادی نبود ولی بازم تنبلیم میشد تمام طول راه به این فکر میکردم که چی باید بهش بگم بلاخره هی سان حداقل سه سال داشت به پای من میسوخت و میساخت ای کاش میدونست حسی بهش ندارم لعنت به اون روز که نخاستم جلودوستاش جواب رد بهش بدم و گفتم دوستدارم به کافه رسیدم و واردش شدم سر یه میز دو نفره نشسته بود رفتم جلوش و نشستم سرش پایین بود اروم سرشو بالا اورد و بهم نگاه کرد یه غم بزرگ تو چشاش بود ولی از لبخند عصبیش نمیشد چیزی خوند خواستم شروع کنم که بلند شد رو بروم ایستاد منم متقابلا وایسادم با همون لحن همیشگیش گفت میفهمی وقتی برا یکی جون بدی و اون با یکی دیگه باشه یعنی چی؟
پرسیدم منظورت چیه؟ کی؟ گفت خودتو به اون راه نزن لعنتی تو میفهمیدی چقد میخاستمت و اونکار رو کردی با عصبانیت دستمو که گرفته بود از دستش خارج کردم و گفتم تو چی میگی؟ میفهمی داری چه تهمتی میزنی ؟ خودتم میدونی از همه پسرا متنفرم مخصوصا از اونایی که شکاکن اونم زیر لب گفت از دروغ گو ها متنفرم و از کافه خارج شد پوفی کردم و نشستم گارسون رو صدا کردم و یه شیر چای سفارش دادم سرمو انداختم پایین وای این چرا اینجوری کرده بود؟ من که تا حالا با پسری بیرون نرفته بودم مگه هی سان چی دیده بود؟چرا اینجوری کرد ؟چی پیش خودش فکر کرده بود؟ شقیقه هامو فشار دادم و گفتم بهتر حداقل خودش رفت و لازم نشد خودم باهاش کات کنم گوشیمو در اوردم و بلاکش کردم داشتم مثل همیشه تو ایتستا میچرخیدم که یه صدای پسرونه توجهمو به خودش جلب کرد پسره اینجا جای کسیه؟ گفتم نه گفت منتظر کسی نیستی ؟ سرمو به نشونه نه تکون دادم .
هرچی منتظر شدم صدای کشیده شدن صندلی رو نشنیدم که بکشه به سمت میز دیگه ای سرمو اروم اوردم بالا که دیدم پسره همینجا نشسته بود با چشمای از حدقه زده بیرون گفتم ببخشید؟ اونم سرشو از گوشیش بالا اورد و بهمنگاه کرد چه چشمای قشنگی داشت مثل حالت گربه ای و خمار چشماشو هیچ جا ندیده بودم دهنم قفل شده بود پسره خنده ریزی کرد و گفت فک کنم چیزی میخاستی بگی وایی چه ضایع بازی در اورده بودم سریع خودمو جمع جور کردم و گفتم تو چرا اینجا نشستی؟ گفت یه نگا به دور و برت کنی میفهمی دستمو مثل وقتی میخایم نزاریم افتار بیاد رو صورتمون رو پیشونیم گذاشتم و دور تا دور کافه رو نگاه کردم تا ناموس ادم نشسته بود
دستم شل شد و افتاد بد ضایع شدما پس این پسره هم عاشق چشم و ابروی من نشده بود بلکه جا نبوده بشینه لعنت ازونجایی که واقعا کم اورده بودم و اینا هم قصد نداشتن شیرچای منو بدن تصمیم گرفتم رفع زحمت کنم گوشیمو از رو میز برداشتم و به سمت در کافه حرکت کردم خیلی دور نشده بودم که دست یه نفرو رو شونم حس کردم سریع رومو برگردوندم همون پسره بود وای خسته شدم انقدر هی گفتم پسره پسره بی مقدمه پرسیدم اسمت چیه؟ گفت یونگی ، مین یونگی هستم سرمو به نشونه فهمیدن تکون دادم لبخندی زدم و به دستش نگاه کردم همون شیر چای کوفتی بود
اونم انگار تازه یادش اومده بود گفت تا خارج شدی گارسون اینو اورد گفت برات بیارم ازش گرفتم و خواستم دوباره راه بیوفتم که گفت هی تشکری چیزی؟ به خاطر اینکه اینو اوردم جامو از دست دادما تو کافه رو نگاه کردم راست میگفت بیچاره جامون یه دختر پسری نشسته بودن اونم داشت تو رو نگاه میکرد یهو اون دو تا به نحو بدی هم رو بو.سیدن چه افتضاحی برگشتم ببینم ری اکشنش چیه اسمش چی بود؟ هر چی بود خیلی سخت بود اصلا بهش میگم چشم قشنگ دیدم اونم داره به من نگاه میکنه (ادامه تو نتیجه)
ادامه تو نتیجه هست☜︎︎︎
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی زیاد قشنگه
مرسییی♡
همینجا میزارمش اون اکانته که کلا پرید:(
اها اوکی پس اینجا حمایت میکنیم ✊🏻
ادامش رو اینجا میزاری یا اگه اون اکانتت درست شد همونجا میزاری ؟